تاریخ به علم شباهت دارد
 
چکیده:
تاریخ به علم شباهت دارد، زیرا در هر دوی آنها معرفت استنتاجی یا استدلالی هستند. اما در حالی که علم در عالمی از کلیات انتزاعی زیست می کند، که از یک نظر همه جا هستند و از نظر دیگر در هیچ جا نیستند.

تعداد کلمات: 1228 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان

تاریخ به علم شباهت دارد، زیرا در هر دوی آنها معرفت استنتاجی یا استدلالی هستند. اما در حالی که علم در عالمی از کلیات انتزاعی زیست می کند، که از یک نظر همه جا هستند و از نظر دیگر در هیچ جا نیستند، از یک نظر در تمام اوقات وجود دارند و از نظر دیگر هیچ وقت وجود ندارند، چیزهایی که مورخ دربارهی آنها استدلال می کند انتزاعی نیستند، بلکه ملموس اند، کلی نیستند، بلکه جزئی اند، مکان و زمان برایشان بی تفاوت نیست، بلکه مکان و زمانی از خود دارند، اگر چه آن مکان لزومی ندارد این جا باشد و آن زمان می تواند اکنون نباشد. بنابراین، تاریخ را نمی توان با نظریه هایی مطابقت داد که به موجب آنها موضوع معرفت انتزاعی و تغییر ناپذیر است؛ وجودی منطقی که ذهن نسبت به آن می تواند حالات گوناگونی اختیار کند.
 
همچنین، امکان ندارد با ترکیب نظریه هایی از این نوع، معرفت را تفسیر کرد. فلسفه‌ی کنونی سرشار از این گونه ترکیب هاست. معرفت به طریق آشنایی و معرفت به طریق توصیف؛ اشیای ابدی و حالات موقتی که در آن ترکیب شده اند؛ قلمرو جوهر و قلمرو ماده؛ در این دو وجهیها و دیگر دو وجهیهای مانند آنها، همچون دو وجهی های قدیم تر امور واقعی و روابط بین ایده ها یا حقایق واقع و حقایق عقل، تمهیداتی هم برای ویژگی های مفهومی که این جا و اکنون را به چنگ می آورد و هم فکر انتزاعی که هر جا و همیشه را در می یابد، اندیشیده شده است: آیشسیس درک و سیس (فهم) سنت فلسفی. اما درست به این دلیل که تاریخ نه درک است و نه فهم، ترکیب آن دو نیز نیست. تاریخ چیز دیگری است که بعضی خصوصیات هر یک را داراست، اما آنها را به طریقی ترکیب می کند که هر یک به تنهایی فاقد آن هستند. این ترکیب به این نحو نیست که بخشی از آن آشنایی با موفقیت های گذرا و بخشی دیگر شناخت مستقل از هستی های انتزاعی باشد. تاریخ در کل معرفت مستدل از چیزهای گذرا و ملموس است.

   بیشتر بخوانید:  خطای ذاتی در اندیشه‌ی علم

مقصود من در این جا ارائه ی شرح مختصری است از این چیز سوم که تاریخ است و آن را با بیان چیزی که می توان نظریه ی عقل سلیم آن نامید آغاز میکنم، نظریه ای که اکثر مردم در نخستین تأمل درباره ی این مطلب آن را باور میکنند یا خیال میکنند که باور میکنند.
 
به موجب این نظریه، چیزهای اساسی در تاریخ عبارت اند از حافظه و مرجعیت (یا اقتدار). چنانچه قرار باشد حادثه ای یا وضع چیزهایی به طور تاریخی معلوم شود، نخست باید کسی با آن آشنا باشد؛ بعد باید آن را به خاطر بیاورد؛ بعد باید خاطره ی خود را به زبانی که برای هر کس دیگر قابل فهم باشد بیان کند؛ و بالاخره آن کی دیگر باید آن بیان را به عنوان حقیقت بپذیرد. به این ترتیب، تاریخ باور کردن به شخصی دیگر است که میگوید چیزی را به یاد می آورد. آن که باور می آورد مورخ است، شخصی که سخنش باور می شود مرجع  اقتدار خوانده می شود.
 تاریخ به علم شباهت دارد، زیرا در هر دوی آنها معرفت استنتاجی یا استدلالی هستند. اما در حالی که علم در عالمی از کلیات انتزاعی زیست می کند، که از یک نظر همه جا هستند و از نظر دیگر در هیچ جا نیستند، از یک نظر در تمام اوقات وجود دارند و از نظر دیگر هیچ وقت وجود ندارند، چیزهایی که مورخ دربارهی آنها استدلال می کند انتزاعی نیستند، بلکه ملموس اند، کلی نیستند، بلکه جزئی اند، مکان و زمان برایشان بی تفاوت نیست، بلکه مکان و زمانی از خود دارند، اگر چه آن مکان لزومی ندارد این جا باشد و آن زمان می تواند اکنون نباشد. بنابراین، تاریخ را نمی توان با نظریه هایی مطابقت داد که به موجب آنها موضوع معرفت انتزاعی و تغییر ناپذیر است؛ وجودی منطقی که ذهن نسبت به آن می تواند حالات گوناگونی اختیار کند.
این نظریه متضمن آن است که حقیقت تاریخی، در حدی که اصلا در دسترس مورخ قرار دارد، فقط به این سبب در دسترس اوست که به صورت اظهارات حاضر و آمادهی مراجع او، حاضر و آماده وجود دارند. این گفته ها نزد او متن مقدسی است، که ارزش آن کاملا به دست نخوردگی روایتی بستگی دارد که آنها نماینده ی آن اند. بنابراین او به هیچ وجه نباید در آنها دخل و تصرف کند؛ سر و ته آنها را نباید بزند؛ بر آنها نباید بیفزاید و بالاتر از همه، نباید انکارشان کند، زیرا اگر بپذیرد که دستچین و انتخاب کند، تعیین کند که بعضی گفته های مرجعش مهم است و بعضی دیگر نیست، این نارو زدن به مرجع و توسل به معیاری دیگر است و بنا بر این نظریه، این دقیقا کاری است که نمی تواند بکند. اگر بر آنها بیفزاید، مطالبی را که به ابتکار خود ساخته است در آنها بگنجاند و این ساخته ها را به عنوان اضافاتی بر دانش خویش بپذیرد، چیزی را به دلیلی غیر از این واقعیت که مرجعش آن را گفته باور میکند و این کاری است که او حق ندارد بکند. بدتر از همه، اگر نقض شان کند، و به این نتیجه برسد که مرجعش واقعیات را بد ارائه کرده است و اظهارات او را به عنوان موضوع های باورنکردنی رد کند، ضد آنچه را که به او گفته شده باور می کند و بدترین جرم ممکن را در مقابل مقررات حرفه ای اش مرتکب می شود. مرجع ممکن است پر حرف، دمدمی، شایعه پرداز و رسواکننده باشد؛ ممکن است واقعیاتی را نادیده گرفته یا فراموش یا حذف کرده باشد؛ ممکن است از روی غفلت یا به دلخواه آنها را خلاف بیان کرده باشد؛ اما مورخ هیچ چاره ای ندارد. مطابق نظریه، آنچه مراجعش میگویند حقیقت است، کل حقیقت قابل دسترسی است و چیزی جز حقیقت نیست.
 
نتایج نظریه ی عقل سلیم فقط باید بیان شوند تا رد شوند. هر مورخی واقف است که در صورت لزوم از هر سه راه در هر چه در مراجعش بیابد دست می برد. از میان آنها هر چه را مهم می پندارد بر می گزیند، و باقی را حذف میکند؛ چیزهایی را که آنها به وضوح نقل نمی کنند در آنها می گنجاند؛ و با حک یا اصلاح آنچه ناشی از سوء اطلاع یا کذب تلقی می کند، به نقد میکشد. اما من حتم ندارم که ما مورخان همیشه نتایج آنچه را که انجام میدهیم خوب میفهمیم. عموما، هنگامی که در کارمان تأمل می کنیم، به نظر می رسد آنچه را که من نظریه ی عقل سلیم خوانده ام می پذیریم، در عین آن که مدعی حق انتخاب، ساختن و نقد کردن خویش هم هستیم. بی تردید این حقوق با نظریه همسو نیستند، ولی ما سعی میکنیم تضاد را با تقلیل دادن دامنهی اعمال آنها ملایم کنیم؛ آنها را به سان اقداماتی اضطراری، نوعی طغیان می پنداریم که مورخ به واسطه ی بی صلاحیتی استثنایی مراجعشگاهی ممکن است به انجام آنها سوق داده شود، ولی به رویدی مسالمت آمیز عادی، که بنا به آن چیزی را که به او گفته می شود به ملایمت باور میکند (به این سبب که به او گفته شده است باور میکند)، خدشه ی اساسی وارد نمی شود. با وجود این، این چیزها، هر قدر هم به ندرت اتفاق نیفتد، برای نظریه ی جنایات تاریخی یا واقعیات مهلک هستند، زیرا بر طبق نظریه آنها را هرگز، حتی به ندرت، نباید انجام داد و در واقع آنها نه جنایی اند، نه استثنایی. مورخ در طول کار خویش گزینش میکند، بنا می کند، نقد میکند و فقط با انجام این چیزهاست که او فکر خویش را در سیر ثابت علم نگاه می دارد. با تشخیص واضح این واقعیت می توان چیزی را که باز به نقل از کانت، می توان انقلاب کپرنیکی در نظریه ی تاریخ خواند) به منصه ی ظهور رسانید و آن عبارت از این کشف است که مورخ نه فقط از تکیه بر مرجعی غیر از خودش، که مجبور باشد فکرش را با اظهارات او تطبیق دهد، بسیار فاصله دارد، بلکه خودش مرجع خودش است و فکرش خودسامان، خود مرجع و دارای معیاری است که به اصطلاح مراجع او باید خودشان را با آن منطبق کنند و با ارجاع به آن مورد انتقاد قرار میگیرند.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  عرصه‌ی تفکر تاریخی
  تخیل تاریخی
  خودمختاری تاریخ